شامل بخشهاي : عکس ، متن ، داستان ، شعر ، اس ام اس و نکته هاي عاشقانه
جمله هفته
عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست .
*باربارا دی آنجلیس*
عكس هفته
مجموعه قطعات عاشقانه
آغوشی میخواهم،
گرم،
عاشق،
ساده،
متوجه.
امنیتی در پناه بازوانی قدرتمند،
بوسه هایی نرم
بر گونه،
آرامشی از جنس خواب.
آغوشی گرم- متعلق به من
همراه من
مأمن من.
نهایتی در نگاهی مهربان
ابدیتی بی وقفه و
موزون و
جاری
طلوعی دیگر گونه...
روبروی بهشت نشسته ام
و جهنمی از دلتنگی با من است
تا پل دستانت
فرسنگها فاصله دارم
بی تابم وخسته
نسیم صبحگاهی همیشگی گونه خیسم را مچاله می کند
بهشت کم کم روشن می شود
سایه ها و سنگها یادت هست؟
آرامش را از یاد برده ام دراین جهنم هیاهو
می آیی آیا؟؟
قایقبان منتظر ماست گویی
تا بهشت آن سوی آب
تنها چند بوسه
و دقیقه ای آغوش گرم تو
راهست
تا تو
اما ... ؟
دوستم داشته باش
به پاکی اشک شوق دیدار دوباره
به زلالی احساس با هم بودن
که شادی های رنگ بودنم را با تو قسمت می کند
به سرمستی نوای عاشقی
که حجاب ظلمت درونی را از دیده ی تنهایی ام برمی کشد
به یگانگی وجودی نازنین در فضای پر احساس الوهیت
به صلابت نگاه سبز مترنم از شادی دوباره
که شوق ماندن را در درونم زنده می کند...
دوستت دارم
به فراخهای افقهای پیموده در زیر پاهای آزرده ام
در مسیر گامهای ناپیموده ی وصال
به دل نشینی آوای طنین انداز عشق بر آینه رکودم
به سبک بالی خیالی معطر در آسمان عواطف بی کرانم
به شکوه فرجام شیرین فرزانگی در تضاد خواستهای کودکی
که پاکی اش حسرت توبه را در جانم زنده می کند
به سادگی یک کلام:
دوستت دارم...!
برای خواندن تو !
ای آیهء دانایی
وضوی تفکر گرفته ام
و به اقتدای آفتاب
هستی را
عاشقانه اقامه می کنم.
سهم من از خداوند
وامدار توست.
پارو میزند صدايت
به حركت درميآيم
واژهها كه از دهانت جاري ميشوند
.
.
.
!
با تو هستم ای قلم!
با تو ای همراه و ای همزاد من ...
سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت
شعرهایم را نوشتی دستخوش!
اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
...
محبوب من ، دلدار من ، عشق من
دوستت دارم ، تا دوستم داشته باشي
مرغ عشق من ، جفت زيباي من
دوستت دارم ، دوستت دارم
اگر بدانم كه عاشقم هستي و مرا مي خواهي
غم هجرانت را به جان مي خرم
دوستت دارم ، دوستت دارم
کاش یادت نرود
روی آن نقطه پر رنگ بزرگ
بین بی باوری آدمها
یک نفر میخواهد با تو تنها باشد
نکند کنج هیاهو
بروم از
یادت...!!
تو چه سحر انگیزی
مثل جادوی خیال
آبشاری زلطافت هستی
از نگاه تو طراوت جاریست
تو برازنده تر از مهتابی
در فُروغت سوزیست
که کند تُند تپش های دل تنهایم
چشم من در افق روشن یک عشق ترا میبیند
همچنان زُهره در این تیره سپهر
میدرخشی به کویر دل من
نو تو بارقهی امید است
شاید این گردش چرخ
بازی تازهای آغاز کند
وبه فردا روزی
که نه نزدیک ونه دور
بنشاند من وتو را لب رود
تا بخوانیم دو همدل باهم
قصهی عاشقی وشعر وسُرود
من به فردا روزی
صورت ماه ترا می بینم
بوسهای از لب عنابی تو میچینم
من ورویای قشنگ
آه ای چرخ درنگ
بر رُخ فردا روز
دیدهام را تو مبند
بمان تابی کسی تنها بماند
دلم آواز خوشبختی بخواند
بمان تا بیش ازاینها نازنیم
فضای خانه قدرت را بداند
گاهی اگر می توانی
به یک نقطه
خیره بمان!
خسته می شوم
بسکه در گهواره چشمهایت
با پلک زدنهای ناتمام
از رویای خوش لحظه دیدار
می پرانی ام !
برای روز میلادم اگر تو
به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من
که با من زنده هستی
...
-تو كجایی؟
در گسترهْ بیمرز این جهان
تو كجایی؟
-من در دوردستترین جای جهان ایستادهام:
كنار تو.
-تو كجایی؟
در گسترهْ ناپاك این جهان
تو كجایی؟
–من در ناپاكترین مقام جهان ایستادهام:
بر سبزه شور این رود بزرگ كه میسراید
برای تو.
يك داستان كوتاه
نجات عشق
در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردند. شادی، غم، غرور، عشق و حتی علم و ثروت.
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواد رفت. همه ساکنان جزیره قایقهای خود را آماده کردند و شروع را ترک کردن جزیره کردند. اما عشق میخواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و گفت: آیا مرا با قایق خود میبری؟
اما ثروت گفت: قایق من پر از طلا و نقره است و جایی برای تو وجود ندارد.
پس عشق از غرور که با یک کرجی در حال دور شدن از جزیره بود کمک خواست.
غرور گفت: من نمیتوانم تو را به قایق خود راه بدهم چون تو خیس و کثیف شدهای و قایق قشنگ مرا کثیف میکنی.
غم در نزدیکی عشق بود و عشق از او کمک خواست.
اما غم با صدای حزنآلود گفت: آه عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج به این دارم که تنها باشم.
عشق به سراغ شادی رفت و از او خواست تا به او کمک کند.
اما شادی آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید.
آب هر لحظه بالاتر میآمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: بیا عشق من تو را خواهم برد.
عشق آنقدر خوشحال بود که فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که نجاتش داده بود، چقدر بر گردن او حق دارد.
عشق نزد علم که در حال حل کردن مسئلهای بر روی شنهای ساحل بود رفت و از او پرسید: آن پیرمرد که بود؟
علم پاسخ داد: زمان
عشق با تعجب گفت: زمان؟ اما او چرا به من کمک کرد؟
علم لبخندی خردمندانه و زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.
يك شعر
تو زیباتر ز هر زیبایی ای عشق
تو از افلاك هم بالایی ای عشق
تو دارویی تو درمانی تو دری
تو شادی بخش و جان افزایی ای عشق
شوی پیدا به هر افاق و انفس
عجیب اینجاست ناپیدایی ای عشق
به هر دل پا نهی آنرا بسوزی
تو ویرانگر تو آتش زایی ای عشق
همه عشاق را سرمستی از توست
تو جام بی غش صهبایی ای عشق
به رسوایی كشیدی كار دل را
ز رسوایی چه بی پروایی ای عشق
به موج دل شكستی كشتی دل
خروشان همچنان دریایی ای عشق
تو را پنهان كنم در دل ز اغیار
ولی از چهره ام پیدایی ای عشق
به هر جایی كه بگریزم زدستت
ولی تو زودتر آنجایی ای عشق
به ملك جان تویی سلطان و حاكم
همه گوشم چی می فرمایی ای عشق؟
تو را گنجایشی در واژه ها نیست
تو پر معنا ترین معنایی ای عشق
از آن روزی كه غوغایت بپا شد
شدم خاموش و تو گویایی ای عشق
سعادت ایران نژاد
يك نكته از دكتر علي شريعتي
انسان با غرور میتازد،
با دروغ میبازد
وبا عشق میمیرد .
يك قطعه انگلیسی
Let’s Talk About Love
Everywhere I go all the places that I’ve been
Every smile is a new horizon on a land I’ve never seen
There are people around the world – different faces different names
But there’s one true emotion that reminds me we’re the same…
Lets talk about love
بیایید از عشق بگوییم
هر کجا که می روم، هر جائیکه تا به حال بوده ام
هر لبخند افق تازهای به سرزمینی که تا کنون ندیده ام می باشد
مردمانی در سراسر دنیا هستند ، با چهره و نام های متفاوت
اما احساس حقیقی یاد آور این امر است که همگی برابریم
بیایید از عشق بگوییم
يك اس ام اس عشقولانه
می نویسم این پیامک را به دوست
ای پیامک صورت او را ببوس . . .